-
نمایشنامه راضیه خانم
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 19:19
ادامه نمایشنامه راضیه خانوم...... خدایار:سید.....سید.... (سید وارد صحنه میشود) خدایار:ببین زنم خوب که نشد هیچ تازه بدتر هم شد.خدایا!حالا چکار کنم؟!!!! سید:نگران نباش یک دعای دیگه براش مینویسم. خدایار:سید تو رو خدا هر کاری میتونی بکن،فقط یک کاری کن زنم خوب بشه.خدایا به بچمون رحم کن. سید:پاشو،پاشو به جای غصه خوردن تابه...
-
نمایشنامه آقا ادریس
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 18:30
آقا ادریس نمایشنامه خودش رو بازتغییر داده... صحنه اول خانه ای خرابه ، گهواره ای برروی صحنه و یک زن با چادری مندرس مشغول خواندن زن: لا لا لا لا گل پونه ، لا لا لا نگیر بونه لا لا لا لا لا لا لا لا ....... چیه ها چرا گریه می کنی ، ننه قربونت بره چته عزیزم؟ چی؟! شیر می خوای نخیر نمیشه ، می دونی چرا؟ آخه الان بهت شیر دادم...
-
نمایشنامه آرزو خانم
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 18:27
ارزو خانم هم نمایشنامه خودش رو تغییر داده.... صحنه یک فضا صحنه تاریک است نور آرام برروی سرمرد می تابد و برروی صحنه زنی در بن ملافی سفید پیچیده شده است مرد: نفس نفس زنان رو به گل بانو: گل بانو جان پاشو پاشو دیگه نازنکن ببین آوردمت زیارت یادش بخیر جمعه ها می یومدیم زیارت و پای اون کنار با هم شمع روشن می کردیم و بعد بساط...
-
نمایشنامه سمانه
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 11:33
« صحنه اول » (حصاری از طناب،مربع شکل،گهواره ای در عقب صحنه،صدای لالایی مادرانه،نور خفیفی فضا را تاریک وروشن کرده) ماه بانو:آخ...این دندون هم مثل گندم زارای ای آبادی آفت زده...نمی دونم این بابات چرا انقدر دیر کرده...خوبه نفرستادمش دنبال دایه رفته دنبال دارو....آخ... (صدایی از بیرون شنیده می شود،ماه بانو سراسیمه بلند می...
-
نمایشنامه راضیه خانم
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 08:55
« صحنه اول » (صحنه حصاری از طناب،مربع شکل ،گهواره ای در عقب صحنه ،صدای لالایی مادرانه،نور خفیفی فضا را تاریک وروشن کرده) زن:آخ،این دندون هم مثله گندم زارهای این آبادی آفت زده.نمیدونم این بابات چرا اینقد دیر کرده؟!خوبه نفرستادمش دنباله دایه،رفته دنباله دارو،آخ. (صدایی از بیرون شنیده میشود... زن سراسیمه بلند میشود)...
-
نمایشنامه آقا ادریس
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 19:44
« صحنه اول » (حصاری از طناب مربع شکل... گهواره ای در عقب صحنه ، صدای لالایی مادرانه... نور خفیفی فضا را تاریک و روشن کرده) زن : آخ این دندونم هم مثل گندم زارهای این آبادی آفت زده نمی دونم این بابات چرا این قدر دیر کرده. خوب شد نرفت دنبال دایه رفته مرحم دندون پیدا کنه... زن : (دوباره درد دندون یادش میاد) اخ (صدایی از...
-
نمایشنامه آرزو خانم
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 18:01
« صحنه اول » (حصاری از طناب مربع شکل. گهواره ای در عقب صحنه ، صدای لالایی مادرانه... نور خفیفی فضا را تاریک و روشن کرده) زن : آخ این دندونم هم مثل گندم زارهای این آبادی آفت زده نمی دونم این بابات چرا این قدر دیر کرده. خوب شد نرفت دنبال دایه رفته مرحم دندون پیدا کنه... زن : (دوباره درد دندون یادش میاد) اخ (صدایی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:08
امیدوارم از داستانهای دوستان خوشتون اومده باشه... در کارگاه نمایش نامه نویسی از بین این سه داستانی که در پستهای پایین مشاهده کردین داستان خانم صادقی انتخاب شد تابچه ها روی داستان خانم صادقی کار کنن ونمایشنامه این داستان رو بنویسن... لطفا هر نظری درباره ی داستان ها دارین توی این پست بگین... با مشورت دوستان قرار شد که...
-
۳ـ داستان آقا ادریس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:06
یه روز وروزگاری توی یکی از روزهای خدا پسر خان هوس شکار کرد ودستور داد اسبش رو زین کنندوتفنگش رو تمیز...وبعد حرکت کرد رفت و رفت ورفت رسیدبالای یک چشمه تو دل کوه اون چشمه تنها آب اون منطقه بود وپر از کبک وتیو...جون می داد برای شکار. وقتی رسیداونجا دیدیه پیرمردی کنار چشمه نشسته ویه کتاب بزرگ دستشه وزل زده به پسر...
-
۲ـ داستان آرزو خانم
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:06
یکی بود یکی نبود...توی یه آبادی یه پیرزن با دخترو پسرش زندگی می کرد. یه روز پیرزن به دخترش وصیت میکنه که النگوهاش اندازه دست هر دختری شداون رو برای برادرش خواستگاری کنه...بعد از چند روز پیرزن از دنیا میره.یه روز دختر که مشغول تمیز کردن خانه بودچشمش به النگوهای مادرش افتاد ووصیت مادر به یادش آمدوماجرا رابرای برادرش...
-
۱ـ داستان خانم صادقی
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:04
زن دراز کشیده بودوچشمان کبودی که توی صورت تکیده اش داشت چیزی را درون خانه دنبال می کردوبعد از مدتی با تمام وجودش نفس عمیقی می کشد؛چشمش لحظه ای یک جایی می ماندوبعد به سختی شروع به نفس کشیدن می کرد. چیکووننه بالای سرش نشسته بودند وملا یک ریز دعا می خواند.فوت می کرد توی صورتش ننه گریه می کرد التماس می کردومی خواست ملا...
-
باتشکر از آقای امین سالاری...
شنبه 28 مردادماه سال 1391 18:19
با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز... کارگاه نمایش نامه نویسی با حضور « آقای امین سالاری » در حاجی آبادبرگزار شد... از ایشون خیلی ممنونم که با حضورشون بازتئاترونمایشنامه نویسی رو توی شهرمون زنده کردن...امیدواریم که باهمکاری ایشون وهمت همه ی دوستان عزیز حاجی آبادی باز حاجی آبادخودش رو مثل گذشته نشون بده...