آل

کارگاه نمایش نامه نویسی

آل

کارگاه نمایش نامه نویسی

نمایشنامه آرزو خانم

« صحنه اول »

(حصاری از طناب مربع شکل.گهواره ای در عقب صحنه ، صدای لالایی مادرانه...نور خفیفی فضا را تاریک و روشن کرده)

زن : آخ این دندونم هم مثل  گندم زارهای این آبادی آفت زده نمی دونم این بابات چرا این قدر دیر کرده. خوب شد نرفت دنبال دایه رفته مرحم دندون پیدا کنه...

زن : (دوباره درد دندون یادش میاد) اخ

(صدایی از بیرون میاد زن سراسیمه بلند میشود) یا بسم الله خدایار توی

(زن فانوسی را برمیدارد و به سمت صدا می رود...صدایی از دور دست به گوش می رسد)

(زن به سوی گهواره می رود سنجاقی را از لباسش باز می کند وردی می خواند و بر روی آن فوت می کند  و سنجاق را در گهواره میگذارد و می گوید خدایا  سپردمش به تو و از صحنه خارج می شود . سایه غریبی بر روی گهواره می افتد)

« صحنه دوم » گندم زار

زن : خدایار خدایار تویی؟؟

(صدایی از دور به گوش می رسد زن فانوس رابالا برده)... کی آنجاست ؟؟

زن: سلام ننه لیلا شما اینجا چی کار می کنید؟؟

ننه لیلا : سلام دارم از سر زمین میام نوبت آب دارم...

زن : خدایار رو ندیدی؟؟؟

ننه لیلا : نه مگه کجا رفته؟؟

زن : دندونم درد میکرد رفته مرحم دندون پیدا کنه

ننه لیلا : نگران نباش هر جا باشه پیداش میشه

زن : باید برم دنبالش خیلی دیر کرده

ننه لیلا : صبر کن منم باهات میام

زن : آخ دندونم

ننه لیلا : آخ ، آخ امان از دندون درد میدونم چی میکشی

زن : مگه تو هم دندونت درد میکنه ؟؟؟

ننه لیلا : آره به خاطر همین همیشه مرحم دندون همراهمه

زن : الان همراهته

ننه لیلا : داخل کلبه کنار گندم زار گذاشتم...بذار برم برات بیارم

زن : آخه باید برم دنبال خدایار

ننه لیلا : با این دندن دردت که نمی تونی ، دور نیست سر راهه

زن : آخه ...

ننه لیلا : آخه نداره بیا بریم ( زن دو دل می شود که برود یا نه )

زن : نه ننه لیلا بچه تنهاست تو کلبه

ننه لیلا : مگه حصارش نکردی ؟؟؟

زن : حصار که جای شیر رو نمیگیره اگه گرسنش شد چی کار  کنم؟؟!!

ننه لیلا : تو فکر خودت باش تنها آمدی اینجا اگه آل ببینی چی کار می کنی ؟؟

(صدای ناله ای در گندم زار می پیچد زن می ترسد و به طرف ننه لیلا می رود)

زن : ننه لیلا صبر کن منم بیام...

(و به دنبال ننه لیلا از صحنه خارج می شود)

(نور آرام آرام می رود و صدای جیغ و ناله آرام آرام بالا می رود )

« صحنه سوم »

(صحنه تاریک است و صدای همهمه به گوش میرسد )

مرده ... نه بابا زنده است...

جن زده شده...

میگن کنارکلبه متروکه کنار گندم زار پیداش کردن...

 تنهایی آنجا چی کار میکرده؟؟؟

خدا میدونه بیچاره شوهرش ( صحنه روشن می شود..زن درون رختخواب خوابیده و چند نفر اطرفش هستن...مرد با یک چوب به جان زن می افتد)

مرد : بزارین این بی آبرو رو بکشم . بی آبروم کرده ، آن وقت شب کنار کلبه چی می خواسته ، چرا بچه رو تنها گذاشته ؟؟؟حتما با آن پسر عموی نامردش قرار مداری داشته...

برادر مرد : از خدابترس من خودم چند روز پیش آن بنده خدا رو به شهر رسوندم...آنجا کار پیدا کرده و ماندگار شده

مادر زن : الهی دستت بشکنه خدایار ببین چه به روز بچه ام آوردی آه مظلوم دامنت رو میگیره

(صدای ناله زن و گریه بچه در فضا می پیچد..مادر به سوی گهواره رفته و بچه را به وی گل بانو می آورد)

مادر : گل بانو دخترم بیا بچه رو شیر بده

گل بانو : خنده ای بلند سر مید هد و میگوید بچه من مرده این بچه من نیست !!!

مادر : یا بسم الله دختر تو چت شده مگه یادت رفته چقدر نذر و نیاز کردی چقدر پیر کنار رفتی و دخیل بستی که خدا بهتون یه بچه سالم بده؟؟؟

زن همسایه : این چاره اش یه داغه یه انبر داغ کنین بزارین پشتش حتما خوب میشه

خواهر مرد : من میگم این هیچیش نیست همش ادا اصوله برین بندازینش کنار کلبه خرابه معشوقشو ببینه خوب میشه !!!

مادر زن : دختر من مثل آب پاکه خدایا دخترمو از خودت میخوام

زن همسایه : چرا قضاوت میکنی قضاوت کار خداست نه کار ما آدما ، کدومتون اونجابودین حرف آخر رو یکی دیگه میزنه

شوهر زن : کی؟؟

زن همسایه : ملا قاسم

مادر زن : اوناهاش چه حلال زاده است آمد...

زن همسایه: ملا چرا دیر کردی؟؟؟

ملا : رفته بودم خونه مش مراد رو حصار کنم

مادر زن : ملا دستم به دامنت دخترم داره از دست میره

ملا : چه خبرتونه چرا دور مریض جمع شدین ؟؟ ( چیزی در گوش خدایار زمزمه می کند)

خدایار : زود باشین اینجا رو خلوت کنین برین بیرون ببینم چه خاکی برسرم شده

(ملا دور زن شروع به خط کشیدن می کند و چیزی را زیر لب زمزمه می کند...جیغ های  پی در پی می زند)

مرد : ملا قاسم تو رو خدا به دادم برس آبروم داره میره

ملا : این زن تازه زایمان کرده چرا تنهاش گذاشتی؟؟

مرد : خبر مرگم رفته بوده دنبال دارو

ملا : حیف این دختر

مرد : ملا مگه چی شده داری منو می ترسونی؟؟؟

ملا : آل

مرد : آل؟

ملا : آل دلشو کنده

مرد : یا بسم الله ، ملا دستم  به دامنت به دادم برس زنم ، بچم ، زندگیم داره از دست میره

ملا : باید دلشو پس بگیری

مرد : چطوری؟؟؟

ملا : میگن آل به آنجایی که دل زنو کنده بر میگرده تا مطمئن بشه زن مرده تو باید وقتی ماه کامل شد به اونجا بری

مرد : خوب چه طوری گیرش بندازم؟؟؟

ملا : آل از بوی پیاز خیلی خوشش میاد پیازها رو ببر به اونجایی که گل بانو رو پیدا کردی یادت باشه دست خالی نری چند تا چاقو هم همراه خودت ببر یکی برای کشتن آل و دیگری برای در آوردن دل عجله کن وگرنه دیر میشه و گل بانو از دست میره

(با صدای جیغ نور میره و صحنه تاریک می شود) 

« صحنه چهارم »

(بر روی صحنه تعدادی پیاز ریخته شده و چند تا پیاز به وسیله نخ از صحنه آویزان است و صحنه با نور اندکی روشن شده است)

(زنی بلند قد با موهای قرمز و لباس بلند مشکی همراه با موسیقی رعب آور وارد صحنه می شود چرخی میزند و به طرق پیازهایی که از سقف آویزان شده است می رود مرد از سمت دیگر صحنه وارد می شود نور میرود  و صدای جیغ بلندی به گوش میرسد )

(صحنه روشن می شود و تعدای اطراف او هستند )

گل بانو : خدارو شکر چشماشو باز کرد ... 

ادامه دارد.....